اولین مسافرت با بابایی به نایین
ختنه شدن کسرا
پسرم در تاریخ ۲۱ شهریور یعنی ۳۵ روزگیت بردیمیت پیش دکتر توکلی و ختنه ت کردیم ... خدا رو شکر فقط یه ساعت اول درد داشتی بعدش دیگه با کمک مامان جونات تونستی زودی سرحال بشی...چون مرتب تو آب ولرم میزاشتتت تا حلقه ت بیفته ....تو هم که خوشت میومد از آب یه ژست ریلکسی میگرفتی...تا اینکه بعد هفت روز حلقه ت افتاد و راحت شدی ... مباررررک باشههههه ...
نویسنده :
مامان کسرا
15:33
اولین ملاقات کسرا با پدربزرگ بابایی
پسرم بابابزرگ خیلی از دیدنت ذوق کرد از اون روز تا حالا مدام از من میخواد تو رو ببرم پیشش ...
نویسنده :
مامان کسرا
11:58
بدون عنوان
پنج روزگی...قربون چشمای ناززززت
یه خرس خوشگل بزرگ کادوی عمو امید به کسراجون
پسر عزیزم مشتاقم تا از مادرانه هایم برایت بنویسم تا به یادگار بماند
گل من روزهایی اخر بارداری اصلا دیگه نمیتونستم تحمل کنم خیلی اشتیاق داشتم که زود ببینمت و بغلت کنم ...اما هر چه میگذشت تو نمیومدی دکتر صفاریان پزشکم گفت عجله نکن تا هفدهم مرداد وقت داری .14مرداد رفتم بیمارستان و به دستور پزشک یه نوار قلب از تو گرفتن که خدارو شکر خیالمو راحت کردچون همه چی نرمال بود بهم گفتن برو خونه و نگران نباش ... تا سه روز دیگه وقت داری اما تو هفدهم هم نیومدی عصر هجدهم دیگه واقعا ترسیده بودم چون یه روز از وقتت هم گذشته بود بهم امپول فشار زدن ودوباره نوار قلب گرفتن که یهو دیدم پزشک گفت شما باید سزارین بشی خیلی گریه کردم واقعا ترسیده بودم.مامان جون سیما هم فقط داشت گریه میکرد بالاخره راهی اتاق عمل شد...
نویسنده :
مامان کسرا
16:45